فرمت ورد قابل ویرایش
شامل: 75 صفحه
هوش هیجانی و اعتماد سازمانی
مقدمه
هوش هیجانی از جمله دستاوردهای تازه با خواستگاه روانشناسی است که به تازگی در عرصه مدیریت مطرح شده است. امروزه هوش هیجانی تبدیل به ابزار مدیریتی نوین برای هدایت کارکنان و مشتریان و همچنین تامین رضایت آنان شده است (صالحیصدقیانی و همکاران، 1390). مفهوم هوش هیجانی در سازمانها به منظور توسعهی منابع انسانی به کار گرفته میشود تا بر مهارتهای مهمی تأکید کند که در محیط کار، غیر از قابلیتهای تخصصی مربوط به شغل لازم است. گفته میشود که هوش هیجانی امری است در درون هر یک از ما که تا حدی نامحسوس است. هوش هیجانی تعیین میکند چگونه رفتار خود را اداره کنیم، چگونه با مشکلات احتمالی کنار بیاییم و چگونه تصمیماتی بگیریم که به نتایج مثبت ختم شوند. هوش عاطفی پیشبینی موفقیت را ممکن میسازد، زیرا نشان میدهد که چگونه فرد بلافاصله دانش خود را در موقعیتهای مختلف به کار میگیرد. به عبارت دیگر، هوش هیجانی به تفاوتهای افراد در ادراک، پردازش، تنظیم و به کارگیری اطلاعات هیجانی اشاره دارد (محمد امینی و همکاران،1387). ویژگیهایی که امروزه سازمانها در استخدام افراد به آن توجه میکنند توانایی افراد در مدیریت احساسات خود و دیگران است و تحقیقات فراوان نشان میدهد که مدیریت احساسات به طور مفید و مؤثر موجب افزایش اعتماد متقابل، وفادری، تعهد و بهبود عملکرد کارکنان خواهد شد (Hess and Bacigalupo, 2011). بر این اساس است که بحث هوش هیجانی به عنوان یکی از عوامل بسیار مهم در موفقیت افراد در کنار هوش شناختی آنها بسیار مورد توجه قرار میگیرد. تا آن جا که نگرش جدید در ارتباط با هوش و موفقیت بر این است که هوش هیجانی نسبت به هوش شناختی نقش مؤثرتری در موفقیت زندگی فردی و کاری ایفا میکند (طهرانی، 1386). هوش عاطفی یا هیجانی موضوعی است که سعی در تشریح جایگاه هیجانات و عواطف در توانمندیهای انسانی دارد و شکلی از هوش اجتماعی است که توانایی کنترل احساسات و هیجانات خود و دیگران تمایز میان آنها و استفاده از این اطلاعات جهت هدایت تفکر و عمل را شامل میشود (کریمیشهری، 1385). شواهد بسیاری ثابت میکنند افرادِ دارای مهارت هیجانی، یعنی کسانی که احساسهای خود را به خوبی میشناسند و هدایت میکنند و احساس دیگران را نیز درک و به نحو اثربخشی با آن برخورد میکنند، در هر زمینهای از زندگی متمایزند، خواه در روابط عاطفی و صمیمانه باشد و خواه در فهم قواعد ناگفتهای که در خطمشی سازمانی به پیشرفت میانجامد؛ افرادی که مهارتهای هیجانی و عاطفیشان به خوبی رشد یافته، در زندگی خویش نیز خرسند و کارآمدند و از عادتهای فکری برخوردارند که موجب میشود آنها افرادی مولد و کارآمد باشند. افرادی که نمیتوانند بر زندگی عاطفی و هیجانی خود مسلط باشند، درگیر کشمکشهای درونی هستند که از توانایی آنها برای انجام کار متمرکز و روشن میکاهد. مفهوم هوش هیجانی نشان میدهد که چرا دو نفر با بهرهی هوشی یکسان، ممکن است به درجات بسیار متفاوتی از موفقیت در زندگی دست یابند. هوش هیجانی، یک عنصر بنیادین از رفتار انسان است که جدا و متفاوت از هوش شناختی (عقل) عمل میکند (حسنزاده و ساداتیکیادهی، 1392). با این مقدمه، در این بخش ابتدا به تعریف هوش و توضیح انواع هوش، سپس به تعریف هیجان، انواع هیجان، تعریف هوش هیجانی، مولفههای هوش هیجانی، نظریههای هوش هیجانی، مقایسه هوش هیجانی و هوش شناختی، و در نهایت نقش هوش هیجانی در مدیریت و موفقیت مدیران و کاربردهای آن پرداخته خواهد شد.
مفهوم هوش و تعاریف آن
ارائه تعریف از هوش، امر بسیار دشواری است. اکثر روانشناسان بر این امر که هوش، پایه شناختی پیشرفت را تشکیل میدهد، اتفاق نظر دارند. هوش، معمولاً زیربنای شایستگی یا توانایی یادگیری است، حال آن که پیشرفت تحصیلی بر کسب شایستگی استوار است. با این همه، روانشناسان در مورد ماهیت و ریشههای شایستگی بنیادی با استعدادهای یادگیری، توافق کامل ندارند (گنجی، 1392). چندین راه برای تعریف هوش وجود دارد (حسنزاده و ساداتیکیادهی، 1392):
هوش عبارت است از توانایی یادگیری؛هوش عبارت است از توانایی فرد در تطبیق با محیط؛هوش عبارت است از توانایی تفکر انتزاعی.میزان زیرکی، عقل، فهم و تحلیل انسانها بر اساس هوش سنجیده میشود. هوش، جلوه استعدادهای خاص شما است. عقل از دریچه هوش خودنمایی میکند. هر اندازه که عقل بارور میشود، سطح حکمت، دانایی و خردورزی ارتقاء مییابد. انتظار میرود هوش، سطح حساسیت افراد را نسبت به موضوع یا مسالهای همراه با دقت نظر، نشان دهد (حمیدیزاده، 1386). وکسلر[1] در سال 1958، هوش را به عنوان یک استعداد کلی شخص برای درک جهان خود و برآورده شاختن انتظارات آن تعریف کرد. از نظر وکسلر، هوش میتواند اجتماعی، عملی و یا انتزاعی باشد و نمیتوان آن را از ویژگیهایی مانند پشتکار، علائق و نیاز به پیشرفت مستقل دانست (پاشاشریفی، 1391). هنمون[2] هوش را ظرفیت فراگیری دانش و تسخیر دانش تعریف نموده است (پیرخائفی، 1382). همچنین، گردآوری و یکپارچگی تواناییهای فرد برای انجام هدفمند کارها، فکر کردن و اقدام، رفتار موثر و مفید در محیط کار نیز از دیگر تعاریف هوش است (ضرابی، 1383). یکی دیگر از تعاریف هوش، عبارت است از مجموعه تواناییهای شناختی که امکان کسب دانش و یادگیری و چگونگی حل مشکلات را فراهم میسازد (رزقی رستمی و آقایار، 1389).
[1] . Wechsler
[2] . Henman
فرمت ورد قابل ویرایش
شامل: 68 صفحه
منابع کامل
رهبری خدمتگزار
مقدمه
تحقیق و پژوهش در زمینه رهبری، موضوعی جالب توجه برای تئوریسین ها و محققین در دوره های طولانی و نسل های گذشته بوده و همواره نیز سعی کرده اند ایده ها و نظریات خود را در این زمینه ارائه کنند. محققین اولیه درسال های 1900 تا 1950 همواره سعی داشته اند که بین ویژگی های رهبران و زیردستان تمایز قائل شوند. زمانی که دریافتند که یک ترکیب ثابت از ویژگی ها، که بتوان آن ها را به شکلی جامع مورد پذیرش قرار داد وجود ندارد، آن ها شروع به بررسی تأثیر شرایط بر رفتار و مهارت های مورد نیاز برای رهبران پرداختند. مطالعاتی که درسال های 1970 تا 1980 انجام شد، سعی داشت که بین رهبران مؤثر و کارا تمایز قائل شود. آن ها بر ویژگی های شخصی رهبران که اثربخشی و موفقیت را برای سازمان هایشان به ارمغان می آورند متمرکزشدند. این گونه تلاش ها منجر به تئوری های پیشرفته در حوزه رهبری شد. بعضی از این تئوری ها و مدل های رهبری عبارتند از: رهبری موقعیتی، تئوری مسیرهدف[1]، کاریزماتیک، تعاملی، تحول آفرین و رهبری خدمتگزار.
رهبری را میتوان به شکل یک رابطه دید. رهبری فرآیندی دو جانبه بین کسانی است که تمایل به هدایت و رهبری دارند و کسانی که بعنوان پیرو انتخاب شده اند. رهبران نیز در مقابل اعمال و اقدامات زیردستان، چگونگی مدیریت پیروان و همچنین در چگونگی دستیابی به اهداف سازمانی پاسخگو و مسئول هستند. مؤلفه های گوناگونی در تعریف این مفهوم دخالت دارند. ابتدا رهبری در ایده و مفاهیم اتفاق می افتد(تصور) و پس از آن در موقعیت ها و محیط اتفاق می افتد(مصداق) (آدامسون، 2009). به هر حال نظریه های جدید رهبری به عنوان یک تغییر در فرایند داخلی سازمان است اما چون رهبران و پیروان با یک هدف مشترک به هم پیوسته اند فعالیتهای مجددی برای ادامه نگرش مشترک انجام خواهند داد که در این صورت قالب جدیدی از تعریف شکل می گیرد(اندرسون، 2009).
جرج تری[2] رهبری را عمل تأثیر گذاری بر افراد بطوری که از روی میل و علاقه برای هدف گروهی تلاش نمایند عنوان می دارد. رابرت تاننبوم[3]، ایروینگ[4]، وچلر[5] و مازاریک[6] بیان می کنند رهبری فرایند تأثیرگذاری بر افراد در شرایطی است که باید هدف های خاص محقق شوند. کونتز و اودانل[7] رهبری را تأثیرگذاری بر افراد برای تحقق هدف مشترک می دانند (هرسی و بلانچارد،1983). دکوتلیس[8] ، کوهن[9] و اشمیت[10] رهبری را فرایند نفوذ شروع ناشی از رفتار رهبری می دانند که موجب تغییر رفتار و حتی عقاید دیگران می شود(دکوتلیس و همکاران، 1979).
مورهد[11] و گریفین[12] رهبری را به عنوان یک فرایند به معنی استفاده از نفوذ بدون زور برای هدایت و هماهنگی فعالیت های اعضای یک گروه در جهت تحقق هدف و به عنوان یک صفت به معنی مجموعه ای از ویژگی ها می دانند(الوانی و معمارزاده، 1385). بنیس[13] رهبری را توان تأثیرگذاری بر اعضای سازمان می داند(بنیس، 1985). جونگ[14] رهبری را تأثیرگذاری بر افراد و گروه ها در سازمان برای تحقق هدف می داند(جونگ، 2001). کیمبل وایلز[15] می گوید: رهبری یک خاصیت ناشی از کوشش های جمعی است، هیچکس نمی تواند فارغ از وجود گروه خود را رهبر بداند. رهبری عبارت از کوششی است که فرد در میان گروه از خود ظاهر می سازد. گروه و رهبری در این دو مفهوم وابسته به یکدیگرند و هیچ کدام بدون وجود دیگری حاصل نمی شود(طوسی، 27:1376).
در اکثریت تعاریف وجوه مشترکی وجود دارد که مورد تأکید صاحبنظران می باشد؛ اهم آنها عبارتند از:
تعیین هدف
فرایند ارتباط مؤثر با پیروان
ترغیب پیروان به فعالیت از روی میل
هدایت رفتارهای سازمانی و عملکردها
تمرکز بر افراد
نفوذ در کارکنان و...
بنابراین می توان این تعریف را پذیرفت که رهبری فرایند نفوذ در پیروان است بنحوی که از روی میل و رغبت، افکار نسبتاً پایداری را در جهت آموزه های رهبری کسب نمایند. اما امروزه پدیده ای تشدید شونده به نام چالش های محیطی ضرورت توجه به نقش رهبری در سازمان ها را بیش از گذشته روشن ساخته است. سازمان ها به شکل های متفاوتی به وسیله رهبران متفاوت هدایت می گردند و این نشان دهنده این است که یک بهترین روش برای مدیریت سازمان ها وجود ندارد. بعضی از اقدامات رهبری می تواند الگویی برای سایر رهبران باشد. دیویس و یوسیم[16] (2001) این وضعیت را بدین گونه شرح می دهند: بعد از سال ها تحقیقات در حوزه علم مدیریت، سازمان ها همچنان تفاوت های وسیعی در چگونگی اداره و مدیریت نشان می دهند. به هر حال الگوهایی جامع برای رهبری سازمان ها در حال ظهور می باشد و این مدل ها می توانند شکل سازمان های قرن بیست و یکم را تحت تأثیر قرار دهند (اوموه[17]،۲۰۰۷: ۱-۳).
تئوری رهبری خدمتگزار
تئوری رهبری خدمتگزار برای نخستین بار بوسیله رابرت گرین لیف در مقاله ای تحت عنوان ''خدمتگزار در نقش رهبر'' وارد ادبیات رهبری گردید. وی رهبر خدمتگزار را فردی می داند که دستیابی به چشم اندازهای مشترک را از طریق توانمند سازی و توسعه پیروان خود میسر می داند (واشینگنتون و همکاران[18]، ۲۰۰۶: ۷۰۱). (,2006:701). گرین لیف معتقد است که رهبری خدمتگزار بر فلسفه خدمت رسانی استوار می باشد و رهبران خدمتگزار، رهبرانی هستند که خدمت رسانی به پیروان، برآوردن نیازهای آنها و همچنین توسعه و پرورش پیروان خود را در اولویت نخست قرار می دهند. گرین لیف با تأکید بر این نکته که رهبری خدمتگزار در مرحله اول یک خدمتگزار است و یک شوق طبیعی برای خدمت به دیگران دارد، آن را یک الهام برای رهبری قلمداد کرد. موضوعی که مورد توجه محققان قرار گرفت(ودل 2009 و پاتر 2009). پاتر[19] به نقل از اوکلی و کروگ[20] (1991) تفاوت رهبری خدمتگزار با دیگر گونه های رهبری را در آگاهی می دانند و بروک[21] (2004) فروتنی[22] را درون مایه اصلی رهبران بزرگ قلمداد می کند(پارتر،2009). پژوهشگران متأخر چون اسپیرز، پترسون، وینستون، روسل، استون و... با تحقیقاتی که بعمل آوردند فرایند تکوینی نظریه را قوام بخشیدند.
رهبران خدمتگزار، توانمند سازی، اعتماد متقابل، روحیه همکاری، استفاده اخلاقی از قدرت و ارزش خدمت رسانی به پیروان را به هر چیز دیگری در سازمان ترجیح می دهند. رهبران خدمتگزار تمامی افرادی را که تحت رهبری وی قرار دارند توسعه و پرورش می دهند. به نظر می رسد که سبک رهبری خدمتگزار در نقطه مقابل فلسفه سیاسی ماکیاولی[23] قرار دارد. جایی که یک فرد به عنوان ارباب و دیگران به عنوان خدمتگزار او شمرده می شوند. ماکیاولی آن را بدین گونه شرح می دهد: "پادشاهی به وسیله یک فرد هدایت می گردد و سایرین خدمتگزار او محسوب می شوند. پیروان نیز تنها دستورات وی را اجرا می کنند و حق سرپیچی از دستورات وی را ندارند". یک رهبر خدمتگزار به علایق و آسایش پیروانش احترام می گذارد و آن ها را در اولویت نخست قرار می دهد. او خوب گوش می دهد، توانمند می کند، اعتماد سازی کرده و با پیروان خود همدلی و همکاری می کند. گرین لیف این سئوال را مطرح می کند که : آیا می توان دو نقش خدمتگزاری و رهبری را در یک فرد با هم درآمیخت؟ وی همواره سعی کرده است که به این سئوال به شکلی مثبت پاسخ دهد. او پاسخ به این سئوال را به این شکل مطرح می کند: احساس و شعور من پاسخ به این سئوال را بله می داند. وی اشاره می کند که این نقش ها رفتاری هستند و هر رهبری که نگرشی صحیح و درست داشته باشد، می تواند هم به عنوان رهبر و هم به عنوان خدمتگزار پیروانش رفتار کند، لذا این دو مانع الجمع نیستند.
[1] Goal-path theory
[2] George R. Terry
[3] Robert Tanenbaum
[4] Irving R
[5] Weschler
[6] Massarik Fred
[7] Koontz and O'Donnell
[8] Decotlis
[9] Koehan
[10] Schmidt
[11] Moorhed
[12] Griffin
[13] Bennis
[14] Jung
[15] Wiles Kimbell
[16] Davis and Useem
[17] Omoh
[18] Washington et al
[19] Potter
[20] Oakley&Krug
[21] Bruke
[22] Humility
[23] Machiavelli’s political philosophy
فرمت ورد قابل ویرایش
شامل: 76 صفحه
اعتماد سازمانی و عملکرد کارکنان
مقدمه
اعتماد[1] واژهای است که در هالهای از ابهامات مفهومی قرار گرفته است. زیرا به عنوان محوری اصلی در جامعهشناسی، به اندازهی سایر مباحث بدان توجه نشده است با این حال اعتماد در تمام تعاملات اجتماعی حضور دارد. اعتماد برای زندگی بشر و روابط او امری اساسی است. اعتماد پایهای است که افراد، زوجها، دوستان، شرکاء و ملتها میتوانند زندگیها و همکاریهای معنیدار و رضایت بخش و رشد روز افزونشان را روی آن بنا نهند. هر چه وابستگی متقابل در این روابط بیشتر باشد، اهمیت اعتماد برای آنها حیاتیتر است (رضاییکلیدبری و همکاران، 1390). از این رو میتوان گفت که اعتماد در شکلگیری و حفظ روابط اجتماعی نقش مهمی بازی میکند (لگزیان و همکاران، 1387) چرا که وقتی اعتماد افزایش میباید، سرعت بیشتر میشود و هزینهها کاهش مییابند و وقتی اعتماد کاهش مییابد، سرعت کم میشود و هزینهها افزایش پیدا میکنند (Rawlins, 2007). برخی از صاحبنظران مدعی هستند که اعتماد نوعی ساز و کار انسجام دهنده است که وحدت را در سیستمهای اجتماعی ایجاد و حفظ میکند و به مثابهی پدیدهای است تسهیلگر که باعث بهرهوری بیشتر سازمانها میشود. اعتماد، به عملکرد اثربخش منجر میشود زیرا تبادل اطلاعات مرتبط و متناسب بین شهروندان و سازمانها را تشویق میکند (الوانی و داناییفرد، 1380). امروزه اغلب ما موافق این تعبیر هستیم که وجود اعتماد مولفه اصلی تمامی روابط اجتماعی پایدار است. همچنین دلایل اجتماعی متعددی وجود دارند که موجب میشود بستگی و مناسبت عوامل فرهنگی و به خصوص مساله اعتماد بارز شوند. اعتماد بر تمامی روابط انسانی حضوری دائمی و اجتناب ناپذیر دارد و بدون عنصر اعتماد و معنای مشترک، برقراری روابط اجتماعی پایدار امکان پذیر نیست.
همچنین یکی از نیازهای اساسی کارکنان در سازمان، برقراری ارتباط میان آنان و مدیر است. وجود سطوح بالای اعتماد در سازمان باعث ایجاد هزینههای پایین ارزیابی و دیگر مکانیزمهای کنترل خواهد بود و کارکنان خود را کنترل و دارای انگیزههای درونی خواهند بود. با توجه به این که ایجاد اعتماد، موجب اثربخشی سازمان و کاهش هزینههای ارزیابی و کنترل میشود، بنابراین ضرورت شناسایی عواملی که باعث ایجاد اعتماد میشود نیز ضروری است (خنیفر و همکاران، 1388). چرا که اعتماد در یک جامعه مانند شیرازهای است که افراد یک جامعه را به هم پیوند میدهد و از انفصال و پراکندگی آنها جلوگیری میکند. در بررسی انحرافات و مسائل اجتماعی، اعتماد مقولهای حائز اهمیت است و ریشهی بسیاری از مسائل و انحرافات در یک جامعه را میتوان در بیاعتمادی افراد به یکدیگر، و بیاعتمادی به ساختار سیاسی جامعه، پیدا کرد. به همین منظور بدیهی است تا ابتدا به معنا و مفهوم اعتماد پرداخته شود.
اعتماد
محققان متعددی از رشتههای گوناگون علمی به تعریف اعتماد پرداختهاند و بسیاری از آنان معتقدند که اعتماد واژهای است با معنای بسیار (لگزیان و همکاران، 1387). در همین راستا، کافتا[2] (2007) اشاره میکند که اعتماد 17 معنی متفاوت دارد (Cofta, 2007). همچنین تعاریف اعتماد هم در بین رشتههای گوناگون مانند (روانشناسی، جامعه شناسی و اقتصاد) و هم در سطح تحلیل (فردی، سازمانی، اجتماعی) متفاوت است.
در تعریفی که از اعتماد ارائه گردیده عموماً آن را انتظارات یا باورهایی میدانند که افراد دوست دارند به دیگران به طریقی قابل پیشبینی و نه صرفاً در راستای منفعت شخصی خود نشان دهند. اعتماد مهمترین انگیزهای است که افراد را به داشتن روابط دو سویه یا چند سویه تشویق میکند. حتی بسیاری از اندیشمندان اجتماعی، اعتماد را حسی میدانند که منجر به تعاون و همکاری میشود و فقط در این حالت است که انسانها در عین تفاوتها قادر به حل مشکلات خواهند بود. اعتماد یک حالت روانی است که شامل قصد و نیت پذیرفتن متکی بر انتظارات مثبت نیات یا رفتار دیگران میشود (رضاییکلیدبری و همکاران، 1390).
بررسی ادبیات موجود، بر فقدان تعریف دقیقی از معنای واژه اعتماد حکایت دارد. تعریف اعتماد در فرهنگ انگلیسی آکسفورد به شرح زیر است:
º اطمینان یا اتکا به برخی از ویژگیها یا خصایص یک شخص یا سازمان؛
º پذیرفتن یا اعتبار دادن به شخص یا سازمان بدون بررسی و دریافت شواهد و قرائن؛
º باور یا اعتقاد یا اتکا به صداقت یک فرد یا سازمان؛
º داشتن انتظارات مطمئن نسبت به فرد یا سازمان؛
º صداقت، درستی و وفاداری (الوانی و داناییفرد، 1380).
اعتماد ابزاری است برای صرفهجویی در قدرت زیرا حضور اعتماد، نگرانی، شک و نیاز به مراقبت و کنترل را کاهش میدهد. اعتماد به معنی داشتن اطمینان به نیات و اعمال دیگران و عاملی کلیدی در روابط متقابل نوین است. اعتماد نوعی ساز و کار انسجام دهنده است که وحدت را در نظام اجتماعی ایجاد و حفظ میکند. در حقیقت اعتماد بزرگترین تسهیلگر کارآیی سازمان است و حتی بهتر از اطلاعات است چرا که اطلاعات ممکن است زیاد باشند، ولی غنای آن به اعتماد و میزان سرمایه اجتماعی بستگی دارد. اعتمــاد پدیده چنــد وجهی است و بیانگـر تمایل بـه اثـرپذیری از گروههای دیگر است که این تمایل به اطمینانی مربوط میشود که از چهار جنبه زیر به وجود میآید:
باور به قصد و نیت مثبت طرف مقابل از لحاظ عدالت و نبود تبعیض؛ باور به صلاحیت و توانمندی آنها؛ اعتماد و باور به اعتبار آنها؛ اعتماد و باور به باز بودن دیدگاه آنها (عبدالباقی و دلوی، 1387).شاید بهترین نکته برای نتیجهگیری در این بخش اشارهای باشد که مولوی در داستان معروف خود از آن یاد میکند و مینویسد: شبیه به آن شش مرد کوری که هریک فیل را لمس کردند و توصیفات کاملاً متفاوتی از آن چه لمس کرده بودند، ارائه کردند، اعتماد نیز میتواند به طرق بسیاری که ممکن است با هم در تعارض باشند، درک و توصیف شود (لگزیان و همکاران، 1387).
[1] . Trust
[2] . Cofta